دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

بیست روز گذشت

سلام عسلم 20 روز از شروع زندگیت گذشته نازنینم… 20 روزی که کمتر کسی خبر داره بر ما چی گذشت! نمی خوام اینجا ثبت کنم، نمی خوام اولین پستم از تلخی ها باشه فقط خواستم دوستانت بدونن که مجالی برای نوشتن نبود… دیدن برق چشمات، خنده هات توی خواب حتی گاهی گریه هات اینقدر لذت بخشه که همه چیز فراموش می شه، همه روزهای سخت گذشته … هنوز باورم نمی شه تو همون شیطونی هستی که توی شکمم ول ول می خوردی، اعتراف می کنم دلم برای تکون هات تو شکمم بینهایت تنگ شده… داری صدام می کنی مادری… مجالی برای نوشتن هم بهم ندادی…به زودی خاطره روز اول تولدت رو می ذارم کوچولوی من … دوستت دارم عزیزم.. ...
30 مهر 1390

لحظه تولدت.....

چند روزی بود حال خوبی نداشتم مامانی، استراحتم کم شده بود، همه  منتظر ورود تو بودن… دهم مهر از صبح حال خوبی نداشتم تکون خوردن هات خوب بود کمی خیالم راحت بود… دقیقا تا سه بعد از ظهر مداوم تو دل مامانی تکون می خوردی..... بعد از ظهر نوبت دکتر داشتیم، دکتر گفت می خواد تو را بیاره بیرون، منم با خوشحالی موافقت کردم اخه تو دیگه 39 هفته با من بودی، تو دل مامانی جا خوش کرده بودی وقتی لباسهای اتاق عمل رو بهم دادن گیج و مبهوت نگاه می کردم و باورم نمی شد دیگه تموم شد و به زودی بغل می گیرمت حدود ساعت 7:30 بود که با خاله خداحافظی کردم اما نذاشته بودن بابایی بیاد تا ببینمش… خلاصه که با استقبال خانم دکتر پا به ...
23 مهر 1390
1